نگاه آزاد
۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه
با عرض پوزش، عالی جناب! دوستِ من ـ حسن ـ چه شد؟

رئیس جمهور از برخی شهرهای میهن بازدید كرد

و هنگام دیدار از محله ما فرمود:

«شكایتهاتان را صادقانه و آشكارا باز گویید

و از هیچ كس نترسید،

كه زمانه هراس گذشته است!»

دوست من ـ حسن ـ گفت:

«عالی جناب!

گندم و شیر چه شد؟

تامین مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

و چه شد آن كه داروی بینوایان را به رایگان می‌بخشد؟

عالی جناب!

از این همه هرگز، هیچ ندیدم!»

رئیس جمهور اندوه‌گنانه گفت:

«خدا مرا بسوزاند؟

آیا همه اینها در سرزمین من بوده است؟

فرزندم!

سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردی،

به زودی نتیجه نیكو خواهی دید».

سالی گذشت،

دوباره رئیس را دیدیم،

فرمود :

«شكایت‌هاتان را صادقانه و آشكارا باز گوئید

و از هیچ كس نترسید،

كه زمانه دیگری است!»

هیچ كس شكایتی نكرد،

من برخاستم و فریاد زدم:

شیر و گندم چه شد؟

تامین مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

چه شد آن كه داروی بینوایان را به رایگان می‌بخشد؟

با عرض پوزش، عالی جناب!

دوستِ من ـ حسن ـ چه شد؟».

شاعر: احمد مطر
0 Comments:

ارسال یک نظر