خدايا کفر نميگويم،
پريشانم،
چه ميخواهي تو از جانم؟!
مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي.
خداوندا!
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي تکه ناني
به زير پاي نامردان بياندازي
و شب آهسته و خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر ميگويي
ميگويي؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان
تنت بر سايهي ديوار بگشايي
لبت بر کاسهي مسي قير اندود بگذاري
و قدري آن طرفتر
عمارتهاي مرمرين بيني
و اعصابت براي سکهاي اينسو و آنسو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟!
خداوندا!
اگر روزي بشر گردي
ز حال بندگانت با خبر گردي
پشيمان ميشوي از قصه خلقت از اين بودن، از اين بدعت.
خداوندا تو مسئولي.
خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
درس نخوانيد. هيچکس از درس خواندن به جايي نرسيده به جز علي دايي.
از کودکي معاملات زمين و مسکن را جدي بگيريد، همه که قرار نيست از دزدي به جايي برسند.
يک پدر پولدار براي خود دست و پا کنيد. از همان روز اول در بيمارستان با تطميع پرستار و يک جابجا کردن ساده ي دستبندهايتان يک عمر آسوده باشيد، بگذاريد براي يک بار هم که شده يک بچه آريستوکرات دنبال معنويت بدود.
اگر پدرِ پولدار نشد لااقل يک زن يا شوهر مايه دار براي خود دست و پا کنيد. يادتان باشد فيلم هاي هندي و آبگوشتي را براي شما ساخته اند و هنوز که هنوز است فلاسفه بر سر مفهوم عشق و زيبايي با هم دست به يقه اند اما بر سر مفهوم پول کسي شک ندارد.
گنده گ… کنيد. به هرکس مي رسيد بگوييد شرکت زده ايد و فلان پروژه را در دست انجام داريد. يادتان باشد يک گنده گ… موثر و بجا از يک رزومه پر و پيمان (c.v.) مفيدتر است.
حتا اگر خال زشتي هم روي صورتتان داريد با «محمد رضا شريفي نيا» طرح دوستي بريزيد. هر ماه ، پنج فيلم از شما اکران مي شود و يک شبه از علافِ محله «قازقُل آباد» تبديل به سوپراستار دست نيافتني مي شويد.
شما فقط ششصد ميليون تومان تا موفقيت فاصله داريد. آن را تهيه کنيد بعد فيلم بسازيد. اگر هيچ تلاشي نکنيد حتما پرفروش ترين خواهد شد. راستي ، فکرش را نکنيد کارتِ کارگرداني هم با کارت سوخت مي آيد دم منزلتان.
اگر حتي توي بيابان هاي جاده ي قم يا در اعماق کوير نمک يک تکه زمين داريد ديگر لازم نيست کاري بکنيد ، ثروت و موفقيت در چنگال شماست.
لازم نيست پدربزرگ خيلي پولداري براي خود تهيه کنيد كافيست فقط يک خانه ي کلنگي حوالي شاسكول آباد داشته باشد ، بسِ تان است. اول پدربزرگ مهربان را به خانه ي آخرت راهنمايي کنيد. سپس خانه را بکوبيد و با چند فرغون بتُن ، پي ريزي کنيد و چند تا ستون لاغرتر از گردن مرتاض هاي هندو را هم عَلَم کنيد و تيغه بزنيد و آن را متري (قيمت پايه) يک ميليون و سيصد معامله کنيد. هميشه به خاطر داشته باشيد در زلزله تهران خشک و تر با هم مي سوزند و هرچه بسازيد« کُن فيَکون » خواهد شد پس خرج بيخود نکنيد.
توليدي« خنزر پنزر » بزنيد. مثلا زير کفش بسازيد نه خود کفش. کفش را چيني ها مي سازند.
در يک شرکت دولتي استخدام شويد. از هرکس به دستتان رسيد پله اي بسازيد و پله پله بالا، بالاتر و به ملاقات خدا برويد به آنجا که رسيديد يادتان نرود روي ماه خدا را ببوسيد. در ضمن به ياد داشته باشيد کسي که نخواهد بالا برود غيرمستقيم قبول کرده نردبان اين و آن باشد.
در مسابقات فوتبال سالني جام رمضان شرکت کنيد و هرچيز و هرکس را که ديديد «دريبل» بزنيد. توجه داشته باشيد که براي کار تيمي به کسي پول نمي دهند.براي مطالعه بيشتر در اين خصوص فيلمهاي علي کريمي را ببينيد.
اگر هيچ هوش و استعدادي نداريد لااقل کُشتي بگيريد. براي فتيله پيچ کردن يا اجراي «سَگَک دوبل »که نبايد استعداد خدادادي داشت، «خر زور بودن» کفايت مي کند. يکي دو سال کشتي بگيريد بعد کانديداي شوراي شهر بشويد.
در خيابان استاد نجات اللهي، مغازه ي فروش کارت تبريک هاي ژيگولي وعروسک پشمالو بزنيد. از فروش قبل از روز «وَلِنتاين» به نان و نوايي مي رسيد.
جعل سند کنيد و آرم طرح ترافيک دولتي بگيريد و دانه اي پانصد تومان آزاد بفروشيد. وقتي هم گند قضيه درآمد راست راست براي خودتان در اداره راه برويد و به چشم همکارانتان زُل بزنيد، آنقدر زل بزنيد که آنها به خودشان شک کرده و در پايان وقت اداري خود را به اولين پاسگاه کلانتري معرفي نمايند
مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در
ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از
موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان
تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي
نماينده انگلستان نشست .
قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده
هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي
نكرد و روي همان صندلي نشست ..
جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر
ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد
اصلاً نگاهش هم نمي کرد .
جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي
نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .
کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا
در آمد و گفت :
شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس
کدام است ؟
نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..
اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا
دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟
او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و
کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي
ماست نه سرزمين آنان ...
سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان
سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.
با همين ابتکار و حرکت ، عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت
تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان
محکوم شد .
1. چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟
2. چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟
3. چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟
4. چرا تو خونه ۴٠ متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟
5. چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟
6. چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟
7. چرا مردم تو شهروند و هایپراستار و ... چشم میدوزن به سبد همدیگه؟
8. چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟
9. چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟
10. چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟
11. چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟
12. چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟
13. چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟
14. چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟
15. چرا اونهایی که زبانشون خوبه هم فیلم رو با زیرنویس نگاه میکنن؟
16. چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟
17. چرا پدر دخترها تو خواستگاری کمتر از همه حرف می زنن؟
18. چرا وقتی پشت سر یکنفر صحبت میکنن اصلا فکر نمیکنن این غیبته؟
19. چرا زنها تو هر مهمونی نباید لباس تکراری بپوشن؟
20. چرا وقتی شکلات تعارف میکنن اگه بیشتر از یکی بردارن زشته؟
21. چرا بند کتونی رو دور مچ پا میبندن ولی بند کفش رو نه؟
22. چرا بیدار شدن از خواب تو یه صبح ابری یا بارونی خیلی سخته؟
23. چرا سه تار سه تا تار نداره؟
24. چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟
وچرا؟
1. چرا زنها وقتی ابرو بر می دارن روحیشون بهتر میشه؟
2. چرا زنها لوازم ارایش رو روی شصتشون تست میکنن؟ چرا مثل کرم پشت دستشون نمی زنن؟
3. چرا زنها وقتی رژلب می زنن گردنشون رو به سمت آینه دراز می کنن؟
4. چرا مردها فرق آرایش ۵٠ هزارتومنی با آرایش ١ میلیون تومنی رو نمیفهمن؟
5. چرا کادوهای عروسی رو یه روز بعد از عروسی (پاتختی) می دن؟
6. چرا مردها هرزگی رو دوست دارن ؟
7. چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟
8. چرا با اینکه همه فضولند از فضولی دیگران ناله می کنند؟
9. چرا راننده تاکسی ها از همه بدتر رانندگی میکنن؟
روزی من با یک تاکسی به فرودگاه مي رفتم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!
راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. و منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم:
((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.
به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.
آشغال های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها.
حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را بگیرند و خراب کنند.
زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....
((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
روزی من با یک تاکسی به فرودگاه مي رفتم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!
راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. و منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم:
((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.
به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.
آشغال های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها.
حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را بگیرند و خراب کنند.
زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....
((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان میبرند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که « والله، بالله من زندهام! چطور میخواهید مرا به خاک بسپارید؟ مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمیافتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش میبریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعاجایزنیست! کتاب کوچه /ب2/ص1463 -احمد شاملو |
|
"جين بلانكو" در كتاب "پرواز بوفالوها" ويژگيهای اجتماع بوفالوها و غازها را به اين شكل توصيف می كند:
ويژگي بوفالوها:
- آنها به يك رهبر پايبند هستند و همه از او تبعيت می كنند.
- آنها درست همان كاری را می كنند كه به آنها دستور داده شده است.
- آنها هرگز تصميم نمی گيرند و تا دستور نرسد، هيچ كاری نمي كنند و هيچ كجا نمی روند.
- هيچ كس جای ديگری را پر نمی كند و جلو نمی افتد و مسؤوليت نمی پذيرد.
ويژگي غازها:
- هر غاز مسير پرواز دسته جمعی گروه را می داند.
- رهبری و جلودار بودن نوبتی است.
- هر غاز، زمان در نوك پرواز قرار گرفتن و هدايت گروه را خود انتخاب می كند.
- همه غازها تمايل به پذيريش مسؤوليت جلودار بودن را دارند.
- غازها در طول پرواز مراقب يكديگر هستند.
- بررسي ثابت كرده كه غازها در پرواز گروهی، 70 درصد بيشتر از مسافتی را كه انفرادی می توانند طی كنند، می پيمايند.
بلانكو می گويد وقتی از مطالعه نظام هماهنگ و زندگی گروهی غازها آگاه شدم، به داخل شركت خود برگشتم و به همه همكارانم دستور پرواز دادم و از آنها خواستم از امروز غازهايی باشند كه هم خود از پروازشان لذت ببرند و هم من سازمان كمال يافته تری را اداره كنم. آری من به آنها اختيار و آزادی پرواز دادم و گفتم بوفالوهای من پرواز كنيد. غافل از اينكه بوفالوها نمی توانند پرواز كنند. به خود گفتم بلاسكو سازمان تو، يك سازمان بوفالويی است. مگر خود تو اين طور نخواستی كه همكارانی مطيع و بی چون و چرا داشته باشی؟ پس اگر غير از اين می خواهی، خود تو اول بايد تغيير كنی و در اينجا بود كه دريافتم ديدگاه من مدير هم بايد تغيير كند. من بايد بوفالوها را تبديل به غاز كنم، طبيعت آنها را تغيير بدهم، با آموزش، پرورش، رشد، ايجاد انگيزش، روحيه، اختيار، مسؤوليت، اعتماد، صداقت و ...